پرش به محتویات

تعاریف

مدیریت

کنترل و سازماندهی چیزی به خصوص تجارت و پرسنل آن (در اینجا مصدر است ولی می تواند اسم هم باشد )چیزی را جوری کنترل کنی که خروجی آن موثر باشد.

management1

کنترل

محدود کردن -قاعده مند کردن ,قواعدی راتعریف کردن درواقع اگر چیزی رو براش محدودیت بزاریم و مرتب کنیم و قوانین و قواعدی براش بزاریم آن را کنترل کردیم. مثال :کنترل تلویزیون

management2

سازماندهی

یه گروهی که هدف مشخص و مشترک دارند و باهم کار کنند مثال : گروه کوهنوردی

management3

برنامه ریزی

عمل تصمیم گیری برای نحوه انجام کار

managemant4 management5

فعالیت

یک موقعیتی که حول آن افراد دارند کار می کنند. یا انجام دادن یک کاررا فعالیت می گویند management6

وظیفه

کاری که باید انجام شود-فعالیتی که انجام دهنده آن مشخص است. management8

کار

فعالیتی که یک فرد از بازو یا ذهن خود برای انجام آن استفاده کند. مثال: تدریس management9

پروژه

کار یا فعالیت که برنامه ریزی شده باشد و در یک دوره زمانی تمام شود و هدف مشخصی را دنبال کند. management10

ساختمان

تلاش منحصر به فرد وقتی است که برای رسیدن به هدف خاصی انجام شود,عملیات یا نتیجه ساختن ,تفسیر یا تشریح یک موضوع را میگن ساختمان. - لغت نامه دهخدا: - ساختمان -بنا-عمارت

مثال: پل

management11

ساخت

ساختن یا شکل دادن به وسیله چیدمان قطعات یا عناصر management12